۱۴۰۰-۱۲-۸، ۰۲:۴۸ عصر
قصه های موفقیت به درد زندگی واقعی نمیخورن. چون از آخر به اولن. یعنی یه پروژه نتیجه داده و ما میدونیم. حالا میان وقایع رو جوری روایت میکنن که انگار موفقیت نتیجه فلان کار بوده. به این میگن مغالطه روایی. مثلا چون فلانی 5 صبح بیدار شده یا گوگل کارو از گاراژ شروع کرده نتیجه گرفته. یا چون بیل گیتس و استیو جابز و زاکربرگ دانشگاه رو ول کردن تو کارشون موفق شدن، درحالیکه ۸۴ درصد از میلیاردرها حداقل لیسانس رو دارن.
بعضی وقتا هم آدمها قصهشون رو جوری تعریف میکنن که انگار هرچی دارن به خاطر تلاش و هوششون بوده و نقش عوامل دیگه رو نادیده میگیرن.(شانس، خانواده پولدار، روابط خانوادگی، در زمان مناسب در مکان مناسب به دنیا اومدن)
هنر میخکوب کردن هنگام صحبت با دیگران
این قصه ها باعث میشن شکست خورده ها رو نبینیم و فکر کنیم هر کی پا تو فلان مسیر بذاره حتما موفق میشه به این میگن سوگیری سوگیری نجات یافته. مثلا ما قصهی استارت آپهای موفق رو میدونیم ولی نمیدونیم از هر ده تا استارتآپی که تاسیس میشن ۹ تاشون شکست میخورن.
برای همین حواستون به داستانهای افراد موفق باشه حتی اگه خودشون تعریف کنن. اینکه یه چیزی تو شرایط خاصی جواب داده دلیل نمیشه همیشه جواب بده و نمیشه یه نسخه برای همه پیچید.
منبع چرا نباید داستانهای موفقیت رو جدی گرفت؟
بعضی وقتا هم آدمها قصهشون رو جوری تعریف میکنن که انگار هرچی دارن به خاطر تلاش و هوششون بوده و نقش عوامل دیگه رو نادیده میگیرن.(شانس، خانواده پولدار، روابط خانوادگی، در زمان مناسب در مکان مناسب به دنیا اومدن)
هنر میخکوب کردن هنگام صحبت با دیگران
این قصه ها باعث میشن شکست خورده ها رو نبینیم و فکر کنیم هر کی پا تو فلان مسیر بذاره حتما موفق میشه به این میگن سوگیری سوگیری نجات یافته. مثلا ما قصهی استارت آپهای موفق رو میدونیم ولی نمیدونیم از هر ده تا استارتآپی که تاسیس میشن ۹ تاشون شکست میخورن.
برای همین حواستون به داستانهای افراد موفق باشه حتی اگه خودشون تعریف کنن. اینکه یه چیزی تو شرایط خاصی جواب داده دلیل نمیشه همیشه جواب بده و نمیشه یه نسخه برای همه پیچید.
منبع چرا نباید داستانهای موفقیت رو جدی گرفت؟